پارسال همین روز دسته گلی فرستادم منزل استاد، خانه سینما بودم که تلفن زنگ زد خانمی گفت استاد میخواهد با شما صحبت کند کلی ذوق کردم، صدای ضعیفی داشت گفت چرا دیدنم نمیآیی؟ درخواست عجیبی بود معمولا تنهایی را ترجیح میداد. گفتم چند بار آمدم بیمارستان ولی دوست نداشتم شما را در آن حال ببینم. از رفتار کسانی که در این حال با او عکس میگرفتند و پست میکردند خوشم نمیآمد. هر بار بیرون اتاق مینشستم آیاتی از قرآن میخواندم و میرفتم، پارسال هم درست مثل امسال در راه مسکو بودم قول دادم بعد از سفر به دیدارش بروم. وقتی برگشتم دیر شده بود رفته بود فرانسه، آخرین ملاقاتم با استاد بیمارستان پاریس بود وقتی که با هم رفتیم فرودگاه اورلی تا برگردیم به وطن، دیگر از آن همسفر خوش صحبت و طناز خبری نبود، خاموش بود و من مثل همیشه دیر رسیده بودم دیرِ دیر ...
سیدرضا میرکریمی
یکم تیرماه ١٣٩٦
|
|
۱ تیر ۱۳۹۶ ۱۰:۱۳
|
تعداد کلیک:
۱,۴۵۹
|
|